-
ارتقاء درجه!
سهشنبه 3 شهریور 1383 18:34
و من به لقب زیبا و دلنشین لجدرآر مفتخر شدم. آیا کسی هست که به این نفسبینفس تبریک بگوید؟
-
سفرنامه!
یکشنبه 25 مرداد 1383 16:13
سلام سلام سلام من برگشتم.جای همگی خالی خیلی خوش گذشت.البته یه سری مسائل پیش اومد که ناگوار بود ولی مزهء مسافرت به این چیزاشه.سه چهار روز که با یکی از دوستان رفته بودیم اردوی دانشجویی(البته من مهمون دوستم بودم) ،چند روز بعدشم با خانواده رفتیم شمال.که کلی بلا سرمون اومد! گفتیم یه مینیبوس کولر دار! کرایه کنیم که همه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مرداد 1383 00:36
سلام خوبید همه؟منم خوبم الهی شکر.خب.اول از همه اینکه من از فردا به مدت یک هفته نیستم. مسافرت و این حرفا.شنبه بعدازظهر میام خونه و احتمالاً یک شنبه صبح اینجا سر میزنم. دوم اینکه من به کامنتها جواب نمیدم.به غیر از بعضیاش که اورژانسی باشه. سوم اینکه در مورد نظرتون راجع به وبلاگ قبلی بگم که لطف دارید.اونجا من همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 مرداد 1383 01:39
سلام من اومدم که به قول غریبه آپماه کنم.آخه آدم وقتی موضوع نداره یا وقتی عصبانیه ومیدونه هر چی بنویسه چرت وپرت از آب در میاد چه جوری بیاد آپدیت کنه؟به هر حال. شاعر میگه: وقتشه از عشق تو دل بکنم مثل تو که رو دلت پا میذاری میخوام این روزا مال خودم باشم این مهم نیست که منو دوست نداری دیگه فرقی واسه من نمیکنی انگاری بودو...
-
من و تنهایی
یکشنبه 4 مرداد 1383 00:51
مامان نیست.نگار نیست.برادرا جفتشون خوابیدن.منم از بیکاری این متن لوسو نوشتم.امیدوارم هیچ کدومتون مثل من تنها نباشید.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اسفند 1382 21:44
سلام سال نو مبارک دلم میخواد امسال به خوبیه همین سالی باشه که تموم شد . درسته بدی های زیادی داشت ولی سالی بود با تجربه های فراوان و دوستان فراوانتر مثل آرین ، سالی که من انقدر بزرگ شدم که حالا میتونم هر کسی رو که میبینم حداقل بفهمم آدم خوبیه یا نه ، سالی که با همه بدیها انتهایی به شیرینی یه پرواز داشت ، سالی که من...
-
ای خدااااا
سهشنبه 26 اسفند 1382 02:42
با اینکه نصفه شب هم گذشته و چشمام داره بسته میشه نمی تونم بخوابم حالم خیلی خوبه دلم میخواد داد بزنم انقدر خوبم که میخوام اینایی که خوابن رو بیدار کنم و باهاشون برقصم ولی نه فقط میخوام بشینم فکر کنم به اینکه چقدر خدا دوسم داره ، چقدر الان میتونم احساس خوشبختی کنم ، چقدر میتونم راحت بخوابم ولی خوابم نمیبره . خدایا این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اسفند 1382 12:31
سلــــــــام خیلی وقت بود ننوشته بودم آخه کل گرفتار بودم ولی از این به بعد دوباره مثل سابق مینویسم . اصلا فکر نمی کردم انقدر آسون باشه پرواز اونم تو آسمون زندگی ولی خب با اینکه خیلی از پرواز می ترسیدم گفتم خدا و پریدم تا اینجا که فعلا داذم میرم بالا فقط خدا کنه یه دفعه پر هام خسته نشن که مجبور شم سقوط کنم البته مطمئنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اسفند 1382 02:44
* بیا * اووووم * یعنی چی؟ * میام حالا میام * آخه کی ؟ * میام دیگه * بابا من خسته شدم ، من دوست دارم دلم میخواد ببینمت بغلت کنم ببوسمت ... * اِ نه بابا ! * مسخرم میکنی ؟ * هاهاهاهاهاهاها * لوس . حرفو عوض نکن میای یا نه ؟ * باید ببینم وقت دارم یا نه * تورو خدا یه وقت نیای که خیلی دیر باشه ها * من هیچ وقت دیر نمیام. خودم...
-
انتخاب
چهارشنبه 13 اسفند 1382 22:20
سلام یه تصمیم گرفتم به بزرگیه یه عمر ، یه زندگی ، یه جوونی . آخر هم اونی که فکر میکردم نشد همیشه فکر میکردم انتخابم یه جور دیگه بشه ولی میبینم که دارم به شرایط جواب میدم تا دل خودم البته ناراحت نیستم میدونم آینده خوبی خواهم داشت میدون میتونم روی کسی که انتخاب کردم حساب کنم ولی بازم یک کم دلشوره دارم . می ترسم من کم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 اسفند 1382 20:19
اولا فکر میکردم یه توهم یا خیاله ولی دیدم نه واقعا صداش میاد گفتم خب حتما ساکنین طبقه اول هستند و من نمیبینمشون برای همین صبحها که میرسیدم بعد ازاومدن اون صدا دولا میشدم و پایین رو نگاه میکردم ولی هیچی نمی دیدم . دیگه کم کم به این باور رسیدم که وجود داره . بله هر روز صبح وقتی در اصلی ساختمان محل کارمو باز میکردم و از...
-
دو راهی
پنجشنبه 7 اسفند 1382 08:50
سر یه دو راهی موندم که میدونم کدوم درسته کدوم غلط و تازه میدونم کدومش ادامه راه خودمه ولی نمیدونم چرا نمیتونم برم و میدونم این راها مثل دو تا خط موازی هستند و هر کدومو که پیش بگیرم اگه بخوام تغییر مسیر بدم اون وسط میفتم و از بین میرم چون فاصله این دوتا خط خیلی زیاده و من نمیتونم این فاصله موجود رو بپرم . دلم میخواد با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 اسفند 1382 00:40
آقا این سرما خوردگی عجب بد دردیه امروزسر کار همش خوابیده بودم و اصلا هم حوصله هیچی نداشتم . تازه الانم اصلا حالم خوب نیست ولی دلم میخواست بنویسم . نمیدونم چرا این روزا شدم کلکسیون مریضی همش یه جوری خوب نیستم دیگه خسته شدم . راستی اینو میخواستم خیلی وقت پیشا بگم ولی یادم میرفت : وبلاگهای من فقط نگار و روزهای جهنمی حک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اسفند 1382 14:43
دلم واسه حرفای عاشقانت تنگ شده . دلم برای آغوش بزرگت که به راحتی توی اون جا میگیرم تنگ شده . دلم برای نگاه های شیطونت تنگ شده . دلم میخواد دوباره ببوسمت ، بوسه ای طولانی به اندازه تمام روزای عمرم . دلم برای اون لوس شدنات اون ادا در اوردنات تنگ شده . دلم برای روزایی که میدیدم منتظری ولی بازم نمی اومدم جلو تا نگاهت کنم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اسفند 1382 03:37
سلام من میام اینجا