طلوع

 

چند وقته همش شده غروب.نمیدونم طلوع این غروب کی میرسه؟

 

خستگی

 

از همه چی خسته شدم از همه چیز دیگه نمیدونم از کجا برم تا بتونم به شاه راه برسم متاسفانه نمیتونم به هیچکس بگم چمه حتی به مامانم که از اون نزدیکتر ندارم یا خواهرم که نیمی از خودمه فقط دارم از تو کم کم میشکنم و خرد میشم ولی کسی نمیبینه . دلم همراز میخواد که ندارم دیگه با خدا هم وقت نمیکنم حرف بزنم . خدااااااااااااااااااااااااااایا همراز من کیه؟ نمیخوام حرفمو به کسی بگم که یا غصه برام بخوره یا حرفام براش بشه یه آتو  و همش بترسم که وای اینم میدونه من چمه . خیلی خستم از همه چیز فقط لبخند ها و بوسه های فرشته آسمونمه که آرومم میکنه و جلوی از بین رفتنمو میگیره .

 

وای از روزی که عسلم نباشه

 

 

دخترم


سلام
دخترم داره بزرگ میشه و به حرف افتاده دیگه واقعا دارم شکل مادر به خودم میگیرم ولی هنوز تو خاطرات محو چهار سال پیش موندم . نمیدونم باید چی کار کنم وقتی بهم میگه مامان یه لحظه مات میمونم بعد تازه میفهمم مامان این نازنازی شیرین زبون منم که داره نگاهم میکنه !

 

 

 

هیچ وقت قلبتو ارزون نفروش.ولی عقلت رو به قلبت بفروش.