سفرنامه!




سلام سلام سلام
من برگشتم.جای همگی خالی خیلی خوش گذشت.البته یه سری مسائل پیش اومد که ناگوار بود ولی مزهء مسافرت به این چیزاشه.سه چهار روز که با یکی از دوستان رفته بودیم اردوی دانشجویی(البته من مهمون دوستم بودم) ،چند روز بعدشم با خانواده رفتیم شمال.که کلی بلا سرمون اومد!
 گفتیم یه مینی‌بوس کولر دار! کرایه کنیم که همه باهم باشیم. نزدیکای مقصد(محمود آباد) یه دفعه دور مینی‌بوس پر از دود شد.تنها چیزی که متوجه شدیم این بود که راننده داد میزد پیاده شید،زود باشید.ماهم با عجله پیاده شدیم. دور مینی بوس پر از دود سفید غلیظ شده بود. مینی بوس هم به هیچ وجه خاموش نمی‌شد.خلاصه با یاری دوستان کامیون‌دار و راهنمایی‌های اوناماشین خاموش شدو مامجبور شدیم تا ویلایی که رزرو کردیم با یه مینی‌بوس درپیت بریم.
وقتی رسیدیم اونجا گفتن ویلا برای پنج نفر کرایه شده و متأسفانه ما چهارده نفر بودیم!خلاصه به هر بدبختی یه ویلای دیگه پیدا کردیم.تاروز آخر کلی خوش گذروندیم. روز آخر صبح زود رفتیم دریا،البته دریا طوفانی بودو ما فقط جلوی ساحل موج بازی می‌کردیم. من ونگار کنار هم وایساده بودیم،یه دفعه دیدم نگار نیست مامان هم مشغول داد زدنه.دیدم نگار با قیافهء آویزون کنار ساحل افتاده، کلی آب خورده بود که خدا به دادش رسیده بود.رفتیم طرفش و خلاصه نجاتش دادیم!از مقامات بالا(مامان وهمسر نگار)دستور رسید که صبحانهءنگار باید همین الان کنار دریا سرو بشه.چون فشارش افتاده.منم چون همیشه دختر حرف گوش کنی هستم! رفتم و صبحانهء نگار رو اوردم کنار آب.
داشتیم به نگار میخندیدیم که یکی داد زد جنازه!بعد از کلی شوک شدن فهمیدیم یکی از بدبختایی که غرق شدن جنازش اومده طرف ما.کلی ضد حال خوردیم.دیگه کسی جرأت تو آب رفتن نداشت.دیگه تا موقع برگشت من لب آب نشستم،ولی اصلآ طرف آب نرفتم.
برگشتنه دوباره مینی‌بوس کرایه کردیم.وسط راه ماشین خاموش شد!حدود یک ساعت معطل شدیم تا ماشین درست شد.خلاصه کلی دعا کردیم تا سالم رسیدیم خونه. شب که میخواستیم بخوابیم فهمیدم که به مرض گوش‌درد مبتلا شدم.وهمچنان این درد ادامه دارد.
اینم از یه خروار حرف.دیگه بیشتر بنویسم؟خسته شدم.

فعلآ.

 

نظرات 9 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 25 مرداد 1383 ساعت 16:48 http://of.co.sr

سلام . خوبی عزیز. وبلاگ قشنگی دارین . به من هم سر بزن.اگه مایل به تبادل لینک یا لوگو بودین بگن من خشهال میشم. من نسبتا پر بیننده هستم .وقتی لوگو یا لینکم رو زدین خبر بدین تا من هم همین کار رو بکنم . متشکرم.فعلا بای

مسافر هتل کالیفرنیا یکشنبه 25 مرداد 1383 ساعت 17:08 http://sokote-marg.sharghian.com

چه جالب بودش ... خیلی وحشتناکه آدم یه جنازه ببینه .. ببینم چی کار مگه کرده بودید که اتوبوسه داغون شدش؟ از کولرش بود ... راستی خوش اومدی سوغاتی چی اوردی؟

دقیقاً! هم جالب هم وحشتناک.سوغاتی نیوردم.چون کسیرو ندارم.

ققنوس یکشنبه 25 مرداد 1383 ساعت 17:25

منم شمال می خوام :s

منم دوباره شمال میخوام:((

ازامروز یکشنبه 25 مرداد 1383 ساعت 23:59 http://www.sincetoday.blogsky.com/

منم دارم میرم شمال
راستی از نگار چه خبر؟ بگو به وبلاگم سربزنه . ما دوستان خوب و همدلی بودیم

خوش به حالت.چشم حتماً.

غریبه دوشنبه 26 مرداد 1383 ساعت 16:06

علیک سلام ، علیک سلام ، علیک سلام
با عرض سلام
بله دیگه ، زندگیه فئودالیسمی اینجوریه دیگه ، مردم دو تا دو تا میرن مسافرت . گوارای وجود ، چشم حسود کور ! ( آآآی چشم ! ) البته چون گودالیسم هام (گودال متضاد فئودال ، در فرهنگنامه ی غریبه! ) در زندگی حقی دارند ، من هم هفته ی دیگه میرم مسافرت .
نمیدونم تا بحال در گره ی امواج گیر کردین یا نه . خدا برای هیچکس نیاره ( اما برای نفس بیاره D: ) . در اون لحظه که دارید تسلیم امواج میشید مثل اینه که خودتون را برای زیارت عزرائیل آماده میکنید ، حس خیلی غریبیی ، خیلی غریب . پارسال تا نزدیکی های این حس رفتم اما خوشبختانه لیاقت لمسش رو نداشتم ! این تجربه ی من رو همیشه همراه خودتون داشته باشید ، اگر در کشش امواج گیر کردید یعنی احساس کردین مثل یه برگ میمونید که امواج شما رو به جلو و عقب میبرد ، اصلا شنا نکنید ، فقط سعی کنید که پاتون رو به کف برسونید و خودتون رو با تمام قدرت به سمت ساحل پرتاب کنید ، اگر شانس بیارید بعد از چند پرتاب از گیر امواج در میرید و گرنه خدا بیامرزتون !!!
راستی تبریک عرض میکنم ، از نظر حجم مطالب رکورد زدید . پیروز تر از دیروز باشید .
یا حق

مثل اینکه غریق نجات هم هستی!جالبه پسر.چشم اگر گیر افتادم شنا نمیکنم.میذارم آب خفم کنه!:))

غریبه پنج‌شنبه 29 مرداد 1383 ساعت 16:43

سلام
خوب بالاخره زمان مسافرت ما گودالیسم هام فرا رسید . البته این مسافرت از جهاتی با سایر مسافرت ها فرق داره ، برای همین خداحافظیش هم باید متفاوت باشه .
راستش تا چند روز دیگه میرم پیش مامان ، میرم عظمت صبر بابا رو لمس کنم ، میرم برای مدهوش شدن در یک گنبد سبز ، میرم ... .
امیدوارم این دو هفته که از شر من راحت هستین ، بهتون خوش بگذره و وقتی برگردم خبرهای خوشی از وبلاگتون بخونم . خواهش میکنم برای آدم شدن پسر عموتون دعا کنید . نگید غریبه آدم نمیشه (!) ، اگر بخواد میشه .
بدرود
یا حق

کجا میری؟من نگرفتم.ولی التماس دعا.دعای ما نمیگیره!تازه برعکس میشه!بنابر این سعی میکنم کسی رو دعا نکنم.

آرتا یکشنبه 1 شهریور 1383 ساعت 07:09 http://darkness.blogsky.com

عجب سفر پرماجرایی!!!

وااااااااااای.پر از ماجراهای دیدنی.

احمد یکشنبه 1 شهریور 1383 ساعت 18:20 http://neghab.blogsky.com

سلام
رسیدن به خیر...می بینم که خوش گذشته

بهتر از این نمیشد!

مهتاب دوشنبه 2 شهریور 1383 ساعت 00:17 http://asiremahtab.persianblog.com

سلام خانمی.خوبی عزیز؟چه سفر هیجان انگیزی.راستی دل تو که می خواد تا ابد زنده ی عشق باشه؟مگه نه؟
زنده دل باشی.

سلام
ممنون.خوبم.دلم؟دل چیه؟عشق چه کشکیه؟چه دوغیه؟نه بابا مردش بی دردسر تره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد