یاد ایام

سلام

این شعر یکی از اشعار فریدون فروغیه که حدودا پنج سال پیش تو وبلاگم نوشته شده اصلا یادم نیست چرا این شعرو نوشتم ولی الان که تو آرشیو خوندمش دلم خواست دوباره بنویسمش تووبلاگم قسمت اولش رو تقدیم میکنم بهعسلک گلم

دور از نشاط هستی و غوغای زندگی
دل ، با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود
آمد ، سکوت سرد و گرانبار را شکست
آمد ، صفای خلوت اندوه را ربود
*
آمد ، به این امید ، که در گور سرد دل
شاید ز عشق رفته یابد نشانه ای
او بود و سکوت و غم جاودانه ای
*
آمد ، مگر که باز در این ظلمت ملال
روشن کند به نور محبت چراغ من
باشد ، که من دوباره بگیرم سراغ شمع
زان پیش تر ، که مرگ بگیرد سراغ من
*
گفتم مگر صفای نخستین نگاه را
در دیدگان غمزده اش جستجو کنم
وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را
خاکستر از حرارت آغوش او کنم
*
چشمان من ، به دیده او خیره مانده بود
جوشید یاد عشق کهن در نگاه ما
آهی ، از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نگاه نخستین ، گواه ما
*
ناگاه ، عشق مرده ، سر از سینه بر کشید
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آهی کشید از سر حسرت که : این منم !
*
باز ، آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت ، ولی چه سود
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبودم و او دیگر او نبود !

راستی من اصلا نمیتونم وبلاگ دوستامو باز کنم در اولین فرصت که باز بشه حتما به دوستام سر میزنم