سلام
سال نو مبارک
دلم میخواد امسال به خوبیه همین سالی باشه که تموم شد . درسته بدی های زیادی داشت ولی سالی بود با تجربه های فراوان و دوستان فراوانتر مثل آرین ، سالی که من انقدر بزرگ شدم که حالا میتونم هر کسی رو که میبینم حداقل بفهمم آدم خوبیه یا نه ، سالی که با همه بدیها انتهایی به شیرینی یه پرواز داشت ، سالی که من خیلی دوستش داشتم با اینکه خیلی هم آدمای خوب توی اون نبود ولی حداقل من فهمیدم که آدمایی که خودشونو خوب نشون میدادن و ادعا میکردن رفیقم هستن چیزی جز یه مشت دروغگو نیستن ولی من به این چیزا نگاه نمیکنم تمام عشق من اینه که حالابهار میخواد بیاد با چادر گل گلیش با بارون های زیباش و با اسمی که همراه خودش طراوت و شادی و جوونی رو به همراه داره . از حالا از خدا میخوام که روزهای بهار واقعا بهاری باشه و اگر هم بارونی قراره تو زندگیم بیاد بعدش بتونم رنگین کمان زیبا رو بینم  . برای همه همین آرزو رو میکنم حتی آدمایی که دوسم ندارن .

بعدشم میخوام برم سفر ۱۵ روزی نیستم واسه همین زود زود عید رو تبریک گفتم . برای همه سال خوب و پر از پروانه و رنگین کمان و زیبایی باشه .
راستی دعا کنید بتونم این ۱۵ روز دوری رو تحمل کنم .



ای خدااااا


با اینکه نصفه شب هم گذشته و چشمام داره بسته میشه نمی تونم بخوابم حالم خیلی خوبه دلم میخواد داد بزنم انقدر خوبم که میخوام  اینایی که خوابن رو بیدار کنم و باهاشون برقصم ولی نه فقط میخوام بشینم فکر کنم به اینکه چقدر خدا دوسم داره ، چقدر الان میتونم احساس خوشبختی کنم  ، چقدر میتونم راحت بخوابم ولی خوابم نمیبره . خدایا این حال خوب رو هیچ وقت از من نگیر



سلــــــــام
خیلی وقت بود ننوشته بودم آخه کل گرفتار بودم ولی از این به بعد دوباره مثل سابق مینویسم . اصلا فکر نمی کردم انقدر آسون باشه پرواز اونم تو آسمون زندگی ولی خب با اینکه خیلی از پرواز می ترسیدم گفتم خدا و پریدم تا اینجا که فعلا داذم میرم بالا فقط خدا کنه یه دفعه پر هام خسته نشن که مجبور شم سقوط کنم البته مطمئنم که همراهم نمیذاره بیافتم . میدونم با اون خسته نمیشم میدونم با اون کم نمیارم میدونم راهم درسته برای همین نمیترسم و میخوام تا آخرش برم .
فعلا


* بیا
* اووووم
* یعنی چی؟
* میام حالا میام
* آخه کی ؟
* میام دیگه
* بابا من خسته شدم ، من دوست دارم دلم میخواد ببینمت بغلت کنم ببوسمت ...
* اِ نه بابا !
* مسخرم میکنی ؟
* هاهاهاهاهاهاها
* لوس . حرفو عوض نکن میای یا نه ؟
* باید ببینم وقت دارم یا نه
* تورو خدا یه وقت نیای که خیلی دیر باشه ها
* من هیچ وقت دیر نمیام. خودم میدونم کی وقتشه
.
.
.
.
 بعد از کلی زمان که میتونسته قشنگ باشه
* ببین جونم
* بله ؟
* من دارم میام
* خب میگی چی کارت کنم ؟
* بابا من دارم واسه خاطر تو میام
* مگه من کیم؟
* تو عشقمی ، تو خانوممی
* اِ نه بابا !
* میخوام بیام الکی فیلم بازی نکن
* فیلم چیه جدی میگم نیا
* آخه واسه چی ؟
* خیلی دیره دیگه
* یعنی چی ؟
* بهت گفته بودم مگه نه ؟
* آخه ...
* به هر حال دیگه خیلی دیره
* پس وایسا یه چیزی بگم بعد
* نه
* آخه یه دفعه چی شد ؟
* خدافظ
* کجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ؟ وایسا ببین من دوست دارم . الو .. الو
* هان ؟ مگه نگفته بودم دیر نیا
* خب نشد آخه .. اووم بابا میدونی که کار داشتم
* خب برو به کارات برس خدافظ
* الو وایسا . جون مادرت وایسا الو الو

 

انتخاب


سلام

یه تصمیم گرفتم به بزرگیه یه عمر،  یه زندگی ، یه جوونی . آخر هم اونی که فکر میکردم نشد همیشه فکر میکردم انتخابم یه جور دیگه بشه ولی میبینم که دارم به شرایط جواب میدم تا دل خودم البته ناراحت نیستم میدونم آینده خوبی خواهم داشت میدون میتونم روی کسی که انتخاب کردم حساب کنم ولی بازم یک کم دلشوره دارم . می ترسم من کم بیارم و نتونم حرفشو بفهمم . دلم میخواد اونایی که میگه همه درست باشه و بهشون برسیم البته با کمک خدا .

فقط این وسط یه دل شکست که امیدورام خدا منو ببخشه چون خودمم خیلی دوسش داشتم و دارم ولی خب خیلی چیزای مهمتر از این وجود داره  که نمیشه نا دیده گرفت و باید بهشون نگاه کرد و به راه ادامه داد وگرنه اون جاهایی که باید ازشون استفاده کنم کمبودشون باعث میشه بقیه راه سخت بشه برای همین راهمو ادامه میدم و امیدورام که مقصدم همون جایی باشه که میخواستم و همیشه میدیدم .


اولا فکر میکردم یه توهم یا خیاله ولی دیدم نه واقعا صداش میاد گفتم خب حتما ساکنین طبقه اول هستند و من نمیبینمشون برای همین صبحها که میرسیدم بعد ازاومدن اون صدا دولا میشدم و پایین رو نگاه میکردم ولی هیچی نمی دیدم . دیگه کم کم به این باور رسیدم که وجود داره . بله هر روز صبح وقتی در اصلی ساختمان محل کارمو باز میکردم و از طبقه اول و دوم میگذشتم جلوی در شرکت صدای باز شدن در میومد و میاد و بعد از چند ثانیه هم بسته میشه . میدونم به نظر بعضیا خنده داره بعضی ها فکر میکنن مالیخولیایی شدم و شاید بعضی ها همفکر کنن دروغ میگم ولی واقعا هر روز صبح صدارو میشنوم که بعد از اومدن من یکی میاد تو ولی هیچ وقت نمیبینمش . بعضی روزا که حس نمیکنم اومده می ایستم و چشمامو می بندم و میبینم باز هم صدای باز و بسته شدن در اومد .

دو راهی


سر یه دو راهی موندم که میدونم کدوم درسته کدوم غلط و تازه میدونم کدومش ادامه راه خودمه ولی نمیدونم چرا نمیتونم برم  و میدونم این راها مثل دو تا خط موازی هستند و هر کدومو که پیش بگیرم اگه بخوام تغییر مسیر بدم اون وسط میفتم و از بین میرم چون فاصله این دوتا خط خیلی زیاده و من نمیتونم این فاصله موجود رو بپرم . دلم میخواد با یکی حرف بزنم که از هیچی خبر نداشته باشه تا بتونه کاملا منطقی جوابمو بده و اصلا احساسات رو نا دیده بگیره . دلم میخواد دوتا مسیر یکی بشه تا من با خیال راحت و قدمهای محکم برم جلو ولی این غیر ممکنه و اصلا نمیشه . بدجور این دو راهی تو راه زندگیم پیش اومد ....




آقا این سرما خوردگی عجب بد دردیه امروزسر کار همش خوابیده بودم و اصلا هم حوصله هیچی نداشتم . تازه الانم اصلا حالم خوب نیست ولی دلم میخواست بنویسم . نمیدونم چرا این روزا شدم کلکسیون مریضی همش یه جوری خوب نیستم دیگه خسته شدم .
راستی اینو میخواستم خیلی وقت پیشا بگم ولی یادم میرفت : وبلاگهای من فقط نگار و روزهای جهنمی  حک شده ، یعنی یکی پسشو در اورد ولی هیچی نمینویسه . منم مجبور شدم بیام اینجا .
دیگه اینکه یه عالمه دلم واسه اومدن سال جدید تنگ شده البته عید رو دوست ندارم ولی سال جدیدو دوست دارم و کلی هم منتظرشم . دلم میخواد زودتر ببینم اولش چه جوری شروع میشه چون کلی کار دارم واسه سال دیگه که مطمئنم همشو انجام میدم . 

                                                  

راستی احتیاج به یکمی دعا دارم از تمام دوستانی که دوستم دارن میخوام منو دعا کنن . ممنون 
          
                                          


                                          
                                                 

دلم واسه حرفای عاشقانت تنگ شده . دلم برای آغوش بزرگت که به راحتی توی اون جا میگیرم تنگ شده . دلم برای نگاه های شیطونت تنگ شده . دلم میخواد دوباره ببوسمت ، بوسه ای طولانی به اندازه تمام روزای عمرم . دلم برای اون لوس شدنات اون ادا در اوردنات تنگ شده . دلم برای روزایی که میدیدم منتظری ولی بازم نمی اومدم جلو تا نگاهت کنم یه ریزه شده .  برای اون موقعهایی که خوابت میومد و نمیذاشتم بری بخوابی ، برای شبایی که تا صبح باهم گریه کردیم . برای اون روزایی که فقط ۵ دقیقه وقت داشتیم هم دیگرو ببینیم ولی بازم کلی وقت میذاشتیم که همون ۵ دقیقه پیش هم باشیم ، خیلی دلم میخواد بازم اون زمانی بیاد که انقدر مطمئن بودم که دوسم داری اگه باهات حرف هم نمیزدم میدونستم الان داری به من فکر میکنی و من هم با تمام وجود به یاد تو بودم . 
ولی خب ما که هنوز حتی همو ندیدیم . بازم داشتم خواب میدیدم .

سلام
من میام اینجا