سلام

 

بعد از حدود 5 تا 6 سال برگشتم که بنویسم . خیلییییییییییییییییییییییییییی دلم واسه  اینجا تنگ شده بود . تو این سالها اتفاقات تلخ و شیرین زیادی داشتم امااز اینکه برگشتم خیلی خوش حالم حالا این پست اولو مینویسم فقط برای سلام دوباره حتی اگه بازدید کننده هم نباشه بازم میام



فعلا

 

سلام 

یه موجود کوچولو داره تو وجودم رشد میکنه دوباره دارم مامان میشم . احتمالا عیدی خدا بهم یه عسل دیگه میده البته فکر نکنم اون عسل باشه باید نباتی شکلاتی چیزی تو این مایه ها باشه . 

دلم میخواد هرچی که هست مثل خودم آروم نباشه مثل عسلک پر ازنشاط و انرژی و تحرک باشه  

تو تمام رویاهام یدونه بچه هم نمیدیدم حالا دارم مامان دوتا وروجک میشم   

 

 

 

چرا از من گذشتی خیلی ساده حالا حق دل و از کی بگیرم
چرا از من گذشتی بی تفاوت...

نه انگار عشقی بود نه روزگاری نه پائیز و زمستون نه بهاری چه جور دلت اومد تنهام بزاری

یاد ایام

سلام

این شعر یکی از اشعار فریدون فروغیه که حدودا پنج سال پیش تو وبلاگم نوشته شده اصلا یادم نیست چرا این شعرو نوشتم ولی الان که تو آرشیو خوندمش دلم خواست دوباره بنویسمش تووبلاگم قسمت اولش رو تقدیم میکنم بهعسلک گلم

دور از نشاط هستی و غوغای زندگی
دل ، با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود
آمد ، سکوت سرد و گرانبار را شکست
آمد ، صفای خلوت اندوه را ربود
*
آمد ، به این امید ، که در گور سرد دل
شاید ز عشق رفته یابد نشانه ای
او بود و سکوت و غم جاودانه ای
*
آمد ، مگر که باز در این ظلمت ملال
روشن کند به نور محبت چراغ من
باشد ، که من دوباره بگیرم سراغ شمع
زان پیش تر ، که مرگ بگیرد سراغ من
*
گفتم مگر صفای نخستین نگاه را
در دیدگان غمزده اش جستجو کنم
وین نیمه جان سوخته از اشتیاق را
خاکستر از حرارت آغوش او کنم
*
چشمان من ، به دیده او خیره مانده بود
جوشید یاد عشق کهن در نگاه ما
آهی ، از آن صفای خدایی زبان دل
اشکی از آن نگاه نخستین ، گواه ما
*
ناگاه ، عشق مرده ، سر از سینه بر کشید
آویخت همچو طفل یتیمی به دامنم
آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت
آهی کشید از سر حسرت که : این منم !
*
باز ، آن لهیب شوق و همان شور و التهاب
باز آن سرود مهر و محبت ، ولی چه سود
ما هر کدام رفته به دنبال سرنوشت
من دیگر آن نبودم و او دیگر او نبود !

راستی من اصلا نمیتونم وبلاگ دوستامو باز کنم در اولین فرصت که باز بشه حتما به دوستام سر میزنم

 

سلام

امروز تولد عسلکمه . میره تو چهار سال .(من فقط میام تاریخ تولد بگم )

ولی انقدر عصبانیم که فقط خدا میدونه آخه باباش از این چیزا خوشش نمیاد از سر کار نیومده زد تو حال عسلکم منم باهاش قهر کردم نشستم پای اینترنت اینجا حداقل کسی نیست حرف بزنه مخم بره .

هوا که گرم میشه اعصاب منم جوش میاره دیگه نمیدونه چی کار کنه فقط میدونم بهتره کسی پیشم نباشه چون بدجوری حالشو میگیرم . چند روز دیگه هم عقد خواهرمه موندم چه جوری با برنامه های اینا مچ شم خیلی قاطی کردم . از تابستون فقط شبای بلندشو صدای کولر رو دوست دارم بقیش حالمو به هم میزنه. باز خداروشکر امسال کولر صداش زیاده اعصابمو اروم کنه . عسلکم که فقط شیطونی میکنه و نمیفهمه اعصاب ندارم یعنی چی برای همین باهاش راه میام که بچم دچار دلتنگی از مامان نشه شاید بزرگ بشه منو بفهمه. این حرفا همش تکراریه ولی خب همش مغزمو میخوره منم میام اینجا خالیش میکنم .

راستی تولد حضرت زهرا هم نزدیکه تبریک میگم . تنها کسیه که خیلی سوال ازش دارم و اگه ببینمش کلی حرف دارم که از گفتن و شنیدنش خسته نمیشم

خب دیگه برم  خیلی درد دل کردم . آخیش خالی شدم

بابای

 

سلام

خیلی وقته به اینجا نیومدم حالا هم که اومدم فقط اومدم حال دوستای عزیزمو بپرسم و بگم تولدمه تنها کسی که یادشه خواهرمه که از دنیا برام عزیزتره .

بگذریم

این چند وقته انقدر درگیری فکری دارم که اصلا فکرم سمت دنیای مجازی نمیره ولی دارم سعی میکنم به زودیای زود بشم نگار ۴ یا ۵ سال پیش اون موقع خیلی فعال تر و سر حال تر بودم ولی میخوام یه تکون گنده به خودم بدم . من نمیتونم فقط مامان باشم دلم میخواد خودمم باشم یعنی خودم نگار

اگه کسی راه حل مناسبی داره ارائه بده شاید به کارم اومد .

در ضمن کادوی تولد یادتون نره .

من به زودی سر میزنم و همراه مطلب جدید کادوهامم میبرم پس منتظرم نذارید

فعلا

 

سلام

به به چه هوای خوبی شده دوستان

حالتون چطوره ؟ من که به طرز وحشتناکی خوشحالم دلیلش هم از خوشبختیه زیاده . از اول سال نو نه جایی رفتم و نه کسی اومده پیشم . تمام خانوادمم مسافرتند . میبینید چقدر خوشجالم

از تنهایی دارم بال در میارم . عسلکم مریضه پدرم در اومده از بس آب دماغشو (ببخشید) پاک کردم .

حالا دوباره میام از خوشی های سال جدیدم میگم فعلا عسلک گریه میکنه

 

سال نو

 

سلام

من یک کم دیر اومدم ولی اشکال نداره .

سال نو مبارک

امیدوارم امسال همه وبلاگها  پر از چیزای خوب وشادو امیدوار کننده باشه و از ناراحتی و اشک و زاری خبری نباشه . البته یه ذره آرزوم دوره ولی اگه خدا بخواد میتونه دل همه را شاد کنه و همه لبها خنده باران.

ذوستان فعلا عیدی برای این پست من بذارید تا به زودی پست بعدیمو بخونید

فعلا خداحافظ

 

سلام

اول از همه دوستان معذرت میخوام که خیلی دیر بهشون سر میزنم و ممکنه چند پست عقب بیفتم ولی با یه عسلک که حالا شده شیطونک اصلا وقت به اینترنت رسیدن ندارم .

این چند روزه انقدر سرم شلوغ بوده که دلم میخواد فرار کنم برم یه جا دو یا سه روز آروم شم بعد بیام دوباره به زندگی برگردم ولی هیچکی عسلک ( شیطونک ) رو نگه نمیداره پس بهتره بمونم چون با اون فرار کردن هیچ فرقی با موندن نداره .

بگذریم

امسال بهار هوای همیشگی خودشو نداره فقط سرما تموم شده وگرنه حال و هوای عیدیو سال جدید هنوز پیداش نیست . البته من از بچکی هم از عید خوشم نمیومد ولی بازم از امسال بهتر بود . تو این دوسال گذشته هم همون لحظه سال تحویلیا مادرم حالش بد شد یا خواهرم . به خاطر همین از لحظه سال تحویل میترسم دلم میخواد بخوام تا سال عوض بشه اونوقت بیدار شم برم خونه مامانم . امسال برای اولین بار سبزه ریختم میخوام تخم مرغ هفت سین هم بدم عسلکم خطخطی کنه . سفره هفت سین دوتا درست میکنم یکی واسه خونهبابام یکی واسه خونه خودمون . آخه بابام خونش از ما جداست نمیدمنم شاید حرفم خیلی بچگونه باشه اما خونش پیش خداست خیلی وقته خونشو جدا کرده ولی من هرچی میگذره دلم بیشتر هواشو میکنه و بهانشو میگیره ولی هیچی نمیگم چون همه میگن این همش ماتمه ولی حرف زدن از بابام برای من ماتم نیست حسرتمه سبک شدن دلمه ولی هیچکس نمیفهمه . حالا هم نمیخوام اینجا اشک و زاری راه بندازم ولی اینجا تنها جایی که حداقل میتونم اینارو بگم و کسی اشکمو نبینه با اینحال آروم شم. اولا اصلا سختم نیود که کسی با باباش حرف بزنه و من نگاهش کنم ولی حالا حتی به دختر خودم هم حسودیم میشه . البته مادر من بهترین مامان دنیاست ولی دلش دل یه زن نمیتونه طاقت یه پدر یه مرد یا یه دوست روداشته باشه برای همین حالا جای پدرم خالیه چون تازه دارم میفهمم چقدر دختر بدمن پدر تنهاست (شاید من فقط اینجوری فکر کنم و بقیه اینجوری نباشن )

این حرفا دلتنگیهای منه میدونم همه دلتنگی دارن و هیچکس حوصله دلتنگی خودشم نداره اما من جایی جز دنیای مجازی برای خالی شدن ندارم . به هر حال دوست عزیز ممنونم که متن منو خوندی و به حرفام گوش کردی .

افکار درهم

 

سلام

دوباره داره برف میاد . خداکنه زودتر هوا خوب بشه و عید بیاد و بره و بشه تابستون .دوباره هوا سرد بسه دوباره برف بیاد دوباره عید بشه دئباره تابستون بیاد و همینجوری انقدر بیاد و بره تا من پیر بشم . اونوقت عسلکم بچه دار بشه بیاد خونه ما زندگیمو بریزه به هم . هی بگه مامانی اینو بده مامنی اونو بده

ولی نه من اصلا حوصله ندارم این کارارو بکنم . دلم میخواد همش جوون باشم و عسلکم کوچولو

.