افکار درهم

 

سلام

دوباره داره برف میاد . خداکنه زودتر هوا خوب بشه و عید بیاد و بره و بشه تابستون .دوباره هوا سرد بسه دوباره برف بیاد دوباره عید بشه دئباره تابستون بیاد و همینجوری انقدر بیاد و بره تا من پیر بشم . اونوقت عسلکم بچه دار بشه بیاد خونه ما زندگیمو بریزه به هم . هی بگه مامانی اینو بده مامنی اونو بده

ولی نه من اصلا حوصله ندارم این کارارو بکنم . دلم میخواد همش جوون باشم و عسلکم کوچولو

.

 

 

نظرات 8 + ارسال نظر
فرزانه سه‌شنبه 23 بهمن 1386 ساعت 23:00 http://yas-00.blogsky.com

سلام

خسته نباشید ...

وبلاگ جالبی دارین .

با تبادل لینک موافق هستید ؟؟؟؟

به وبلاگم سر بزن .
موفق باشید -- خدانگهدار

ستایش سه‌شنبه 23 بهمن 1386 ساعت 23:44 http://nahara.blogfa.com/

سفر کرده بودم
که آفتاب را در لابه لای صخره ی
کوهها به تماشا بنشینم
غافل!
که خورشید در چند قدمی
نگاه بارانی ام
رنگین کمانی ساخت
از شبنم و عشق.
تو نمی دانی
که!
پندارم چه کودکانه و
نگاهم چه مظلومانه
به ترنم یک
پگاه بسنده کرد
درود بر شما

علیرضا چهارشنبه 24 بهمن 1386 ساعت 00:25 http://entehay-donya.blogfa.com/

سلام

اره دوست عزیز چه بخایم چه نخایم زود عمرمون میگذره

ولی چی خوبه که این دنیا رو خوب پشت سر بزاریم

و اخرت مون رو که هیچ وقت نمیگذره خوب کنبم !!!!!

یا علی

سلام .خیلی از وبت خوشم اومد به من هم سری بزن و نظربده.اگه دوست داشتی منو یه جوری تو پیوندهات جاکن با عنوان: *.*.*رز سپید*.*.*
من بازم بهت سر می زنم.و حتما منو از به روز شدن وبت با خبر کن.

در پناه حق موفق باشی

ستایش دوشنبه 29 بهمن 1386 ساعت 22:37 http://nahara.blogfa.com/

چه دلی، ای دل آشفته که دلدار نداری!
گر تو بیمار غمی، از چه پرستار نداری؟
شب مهتاب همان به که از این درد بمیری
تو که با ماهرخی وعده ی دیدار نداری
راز اندوه ِ مرا از من آزرده چه پرسی
خون مَیفْشان ز دلم گر سر آزار نداری
گل بی خار جهانی که ز نیکو سیرانی
قول سعدی ست که با او سرِ انکار نداری
ای سرانگشت من! این زلف سیه را ز چه پیچی؟
که در این حلقه ی زنجیر گرفتار نداری
دل بیمار زکف رفت و جز این نیست سزایت
که طبیبی پی ِ بهبودی ی ِ بیمار نداری
گر چه سیمین، به غزل ها سخن از یار سرودی
به خدا یار نداری! به خدا یار نداری!...

سبز باشید و عاشق

ستایش چهارشنبه 1 اسفند 1386 ساعت 11:20 http://nahara.blogfa.com/

خدا می داند
در بود و نبود ما
این راز سر به مهر بی چرا از چیست
از چیست که چراخ شکسته نیز
از کشف بی سوال بوسه
به زانو در آمده است
هی پرده خوان غمگین سهره ها و سوسن ها
در بنماندن این همه رفته را
در آمدی بیا
که پروردگار ملائک پرده نشین
از آموختن آواز علاقه به آدمی
پشیمان است

"سید علی صالحی"
سبز باشید و عاشق

ستایش شنبه 4 اسفند 1386 ساعت 19:34 http://nahara.blogfa.com/

صدای کوبیدن مشتی بر در میاید
کسی که صدای در را میشنود
به سوی دروازه میرود
به سوی دستگیره...
اما قدرت باز کردنش را ندارد
تنها
نگاهم، که انتظار ورودت را دارد
از جداره های در عبور میکند
برای هم نگاه شدن با تو باید بایستم
روییدن جوانهء حسی
که خورشیدش تو باشی
آسان نیست
صورتکی خندان مرا میترساند
کسی به حس مجهول جوانه دستبرد میزند
عبوری در مه خفته
وتجربه که مثل زخم پاک است
سرزنشم میکنم
اما برای بیداری رویاها
شاید هنوز فرصتی باشد...


"فری ناز آرین فر"
سبز باشید و مهربانتر از خورشید که به همه بی ریا یکسان می تابد

سعید یکشنبه 19 اسفند 1386 ساعت 21:59 http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

خیلی ساده تر و سریع تر از اونچه که فکرش رو بکنی بچه های عسلکت رو می بینی ... به قول شاعر:

چه پر شتاب چه بی امون، می چرخه این چرخ زمون!
مثال باد، مثال برق می گذره این زندگیمون!

واقعا شعر با مسمایی بود! تن حافظ تو قبر لرزید!!! :))

دلت شاد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد