دخترم


سلام
دخترم داره بزرگ میشه و به حرف افتاده دیگه واقعا دارم شکل مادر به خودم میگیرم ولی هنوز تو خاطرات محو چهار سال پیش موندم . نمیدونم باید چی کار کنم وقتی بهم میگه مامان یه لحظه مات میمونم بعد تازه میفهمم مامان این نازنازی شیرین زبون منم که داره نگاهم میکنه !

 

 

 

هیچ وقت قلبتو ارزون نفروش.ولی عقلت رو به قلبت بفروش.

پاییز

 

سلام

شهریور هم داره تموم میشه و باز پاییز . از پاییز و از بادهایی که برگهارو میریزه و همه جارو زرد میکنه متنفرم . وقتی مدرسه میرفتم عاشق پاییز بودم که برم مدرسه ولی حالا که همه روزام مثل همدیگس از پاییز بدم میاد از شب هم میترسم و پاییز شروع شبهای بلند و سرد و سیاهه . نمیدونم چرا میگن پاییز فصل عشاق . عشق گرم و سوزان و رنگهایی غیر از زرد و نارنجی کثیف رو تو ذهن آدم تداعی میکنه رنگهایی مثل گلبهی ، صورتی ، سفید و هزار رنگ دیگه که رنگهای بهاره . من تو پاییز عصبی و ناراحتم کاشکی زودتر بهار بیاد  تا من بتونم با حالی بهتر از این بنویسم .

 

 

دلتنگم بیش از ان که تا کنون بوده ام دلتنگم .

 دلتنگ هوای آزاد و نفسهای عمیق با آرامشی بی پایان ، آرامشی که دیگر حتی ذره ای از آن در وجودم نیست و نخواهد بود .

دلتنگم دلتنگ روزهایی هستم که فقط خاطرات مبهمی از آنها بجا مانده . دلتنگ دوستانی که همه مرا به عنوانی تنها گذاشتند و شاید از دوستی فقط نامش را داشتند و بس.

ذلتنگم دلتنگ شانه هایی هستم که دیگر نیست شانه هایی که اگر بود هم پشتگاهم بود و هم همصدای من. کسی که هیچکس نمیتواند برایم او باشد .

دلتنگم دلتنگ شبهایی که تا صبح من بودم و خدا زیرا فکر میکنم که دیگر این من نیستم که نفس میکشد این مادر کودکیست که حتی نمیدانم به من چه میگوید و از من چه میخواهد .

نمیدانم شاید تمام این دلتنگیهای من بیهوده و عبث است اما این را خوب میدانم که دلتنگم .

رؤیـا

 

سلام

ببخشید من دوماه یک بار میام یه سلام میکنم و میرم ولی اگه خدا بخواد دیگه سعی میکنم بنویسم .من برای خودم مینویسم و اگه بازدید کننده ای هم نداشته باشم ناراحت نمیشم پس اگه از نوشته هام خوشتون نیومد هم میتونید نظرتونو بنویسید .

این روزا خیلی دلم تنهایی میخواد ولی دخترم تا میبینه دارم غرق خودم میشم میگه مامان جون و من از هپروت خودم دوباره دور میشم . بعضی وقتها فکر میکنم اگه عاتم رویا وجود نداشت خیلی از آدمها دیوانه میشدند چون فکر میکنم خیلیها مثل من وابسته رویاهاشون هستند . من شبها قبل از خواب حدود دوساعت بیدارم و میرم تو خلسه خودم و وقتی میام بیرون اصلا یادم نیست به چی فکر میکنم اما کلی حال خوب پیدا میکنم و روحم تازه میشه . بیشتر رویاهای من مربوط به گذشته منه روزهایی که رفته ولی من اونارو اونجوری که دوست دارم میبینم و شاید برای همین خوشحالم میکنه البته به اینده هم فکر میکنم ولی چون نامعلومه به نتیجه نمیرسه و خوابم میبره کسی چه میدونه شاید یه روز منم مثل سیندرلا ارزوهام رنگ پیدا کنه و واقعی شه .

 

 

بازهم بازگشت نگار

سلام

من از وقتی یادم میاد بدشانس بودم . بارز ترین نمونه اینکه تا وبلاگ جدیدم رو تاسیس کردم تلفن قطع شد . ولی حالا اگه شانس یاری کنه میام و مینویسم .

فعلا حرفی برای گفتن ندارم ولی میدونم فردا کلی حرف دارم

بابای

 

سلام

من اومدم تا خودم را معرفی کنم .

اسم مستعار یا بهتر بگم اینترنتی من نگار ۲۵ سالمه و سه ساله که ازدواج کردم و یه فرشته کوچولو دارم به اسم زهرا که عاشقشم .

سلام

 

 

سلام

من صاحب اصلی این وبلاگ یعنی نگارم . میخوام بیام بنویسم چون تو واقعیت خیلی تنهام میخوام بیام تو این دنیای مجازی که از بچگی عاشقش بودم ( یعنی از ۱۸ یا ۱۹  سالگی )

 

 

بهم سربسته گفت من نفهمیدم.

دنیای مجازی خداحافظ.ازت متنفرم.بدترین ضربه های عمرم رو تو بهم زدی.ازت بدم میاد.دیگه قدم اینجا نمیذارم.نگید اگه خواستیم حالتو بپرسیم چی.میخوام با دنیای واقعی هم خدافظی کنم.بعضی از آدما خیلی راحت خدافظی میکنن.منم از اونا یاد میگیرم.

 

 

به سراغ من اگر می آیید...

لطفی در حق من بندهء ناچیز کنید

که زراه آمده برگردید

ودگر پشت سر خود را نگاهی نکنید

یاد داشته باشید پس از آن

به تمام کسانی که قصد خلوت تنهایی من را دارند

یاد آوری کنید

که من همچون جغدی

گوشه تنهایی را

باخود تقسیم کردم

دوستان به من لطفی کنید

به سراغ من دگر نیایید...