-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 11:06
سلام بعد از حدود 5 تا 6 سال برگشتم که بنویسم . خیلییییییییییییییییییییییییییی دلم واسه اینجا تنگ شده بود . تو این سالها اتفاقات تلخ و شیرین زیادی داشتم امااز اینکه برگشتم خیلی خوش حالم حالا این پست اولو مینویسم فقط برای سلام دوباره حتی اگه بازدید کننده هم نباشه بازم میام فعلا
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آذر 1387 02:32
سلام یه موجود کوچولو داره تو وجودم رشد میکنه دوباره دارم مامان میشم . احتمالا عیدی خدا بهم یه عسل دیگه میده البته فکر نکنم اون عسل باشه باید نباتی شکلاتی چیزی تو این مایه ها باشه . دلم میخواد هرچی که هست مثل خودم آروم نباشه مثل عسلک پر ازنشاط و انرژی و تحرک باشه تو تمام رویاهام یدونه بچه هم نمیدیدم حالا دارم مامان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آبان 1387 15:15
چرا از من گذشتی خیلی ساده حالا حق دل و از کی بگیرم چرا از من گذشتی بی تفاوت... نه انگار عشقی بود نه روزگاری نه پائیز و زمستون نه بهاری چه جور دلت اومد تنهام بزاری
-
یاد ایام
چهارشنبه 23 مرداد 1387 20:13
سلام این شعر یکی از اشعار فریدون فروغیه که حدودا پنج سال پیش تو وبلاگم نوشته شده اصلا یادم نیست چرا این شعرو نوشتم ولی الان که تو آرشیو خوندمش دلم خواست دوباره بنویسمش تووبلاگم قسمت اولش رو تقدیم میکنم بهعسلک گلم دور از نشاط هستی و غوغای زندگی دل ، با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود آمد ، سکوت سرد و گرانبار را شکست آمد ،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیر 1387 20:13
سلام امروز تولد عسلکمه . میره تو چهار سال .(من فقط میام تاریخ تولد بگم ) ولی انقدر عصبانیم که فقط خدا میدونه آخه باباش از این چیزا خوشش نمیاد از سر کار نیومده زد تو حال عسلکم منم باهاش قهر کردم نشستم پای اینترنت اینجا حداقل کسی نیست حرف بزنه مخم بره . هوا که گرم میشه اعصاب منم جوش میاره دیگه نمیدونه چی کار کنه فقط...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 خرداد 1387 19:34
سلام خیلی وقته به اینجا نیومدم حالا هم که اومدم فقط اومدم حال دوستای عزیزمو بپرسم و بگم تولدمه تنها کسی که یادشه خواهرمه که از دنیا برام عزیزتره . بگذریم این چند وقته انقدر درگیری فکری دارم که اصلا فکرم سمت دنیای مجازی نمیره ولی دارم سعی میکنم به زودیای زود بشم نگار ۴ یا ۵ سال پیش اون موقع خیلی فعال تر و سر حال تر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردین 1387 01:40
سلام به به چه هوای خوبی شده دوستان حالتون چطوره ؟ من که به طرز وحشتناکی خوشحالم دلیلش هم از خوشبختیه زیاده . از اول سال نو نه جایی رفتم و نه کسی اومده پیشم . تمام خانوادمم مسافرتند . میبینید چقدر خوشجالم از تنهایی دارم بال در میارم . عسلکم مریضه پدرم در اومده از بس آب دماغشو (ببخشید) پاک کردم . حالا دوباره میام از...
-
سال نو
چهارشنبه 7 فروردین 1387 09:55
سلام من یک کم دیر اومدم ولی اشکال نداره . سال نو مبارک امیدوارم امسال همه وبلاگها پر از چیزای خوب وشادو امیدوار کننده باشه و از ناراحتی و اشک و زاری خبری نباشه . البته یه ذره آرزوم دوره ولی اگه خدا بخواد میتونه دل همه را شاد کنه و همه لبها خنده باران. ذوستان فعلا عیدی برای این پست من بذارید تا به زودی پست بعدیمو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 اسفند 1386 21:37
سلام اول از همه دوستان معذرت میخوام که خیلی دیر بهشون سر میزنم و ممکنه چند پست عقب بیفتم ولی با یه عسلک که حالا شده شیطونک اصلا وقت به اینترنت رسیدن ندارم . این چند روزه انقدر سرم شلوغ بوده که دلم میخواد فرار کنم برم یه جا دو یا سه روز آروم شم بعد بیام دوباره به زندگی برگردم ولی هیچکی عسلک ( شیطونک ) رو نگه نمیداره پس...
-
افکار درهم
سهشنبه 23 بهمن 1386 22:42
سلام دوباره داره برف میاد . خداکنه زودتر هوا خوب بشه و عید بیاد و بره و بشه تابستون .دوباره هوا سرد بسه دوباره برف بیاد دوباره عید بشه دئباره تابستون بیاد و همینجوری انقدر بیاد و بره تا من پیر بشم . اونوقت عسلکم بچه دار بشه بیاد خونه ما زندگیمو بریزه به هم . هی بگه مامانی اینو بده مامنی اونو بده ولی نه من اصلا حوصله...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 بهمن 1386 01:33
سلام امروز بعد از چندسال بدون بچه زدم از خونه بیرون . با داداشم رفتیم جمهوری کار داشت خیلی عالی بود کلی گشتم . البته دلم برای عسلکم تنگ شده بود ولی انقدر امروز حال داد که میشه یه روز دلتنگیرو تحمل کرد . کاشکی میتونستم مثل قبل از ازدواج صبح زود برم بیرون تا بعد از ظهر خسته و کوفته برگردم خونه . خیلی دلم میخواد برم تو...
-
سخنان یک آدم دیوانه شده مثل من
دوشنبه 1 بهمن 1386 21:45
سلام دلم میخواد انقدر یکیو بزنم تا خودم از خستگی بیفتم . به خاطر همه کوتاه میام ولی هیچکس حاضر نیست به خاطر من یه ذره کتک بخوره آخه این چه روزگاریه بابا من که کاری ندارم فقط میخوام یکم بزنمشون مگه چی میشه کسی اذیت نمیشه که . اگه کسی لطف کنه و بیاد من بزنمش اول از یه کله توی صورتش شروع میکنم بعد یکم میزنم تو کلش تا از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 دی 1386 22:49
سلام نمیدونم چند نفر زندگی یواشکی دارن یعنی جدا از زندگی که همه میبینن به چیزی یا کسی عشق میورزن ولی امروز یکی به من پیشنهاد کرد این جوری زندگی کنم و وقتی فکر میکنم میبینم پیشنهاد بدی نیست البته در حد استانداردهای خودم . خیلی وقته به فکر یه دوستم یه دوست که فقط براش حرف بزنم ولی کسی دورو برم نیست خب من هم رو اوردم به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 دی 1386 22:22
سلام نمیدونم چی بگم.اوضاع بر وفق مراده.فقط اومدم که بگم هستم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 آذر 1386 02:15
هرچه زمان می گذرد کوچه ها بن بست تر می شود نمی دونم این جمله رو شما چه تاثیری داره یا چقدر به زندگیتون شبیهه . ولی من هر شب به امید فردای قشنگتر می خوابم باز صبح که از خواب بیدار می شم می بینم فرقی نکرده تازه اگه بدتر نشده باشه . ولی من هیچ حرفی نمی زنم و به امید اون روزی که می خوام زود تر بیاد می مونم . این متن رو ۴...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 آذر 1386 14:39
سلام چندروزه مامانم و خواهرم رفتن مسافرت تازه فهمیدم چقدر نازیمو نگه میداشتن تا من راحت باشم . تازه فهمیدم چقدر اونا به نزدیک شدن به خودم کمکم میکنن ولی باید کم کم به خودم بیام دیگه نه؟ بگذریم عسلکم تازگی یاد گرفته برقصه انقدر با مره میرقصه که غش میکنم از خنده بعد بهم میگه مامان اینجوری نکن(منظورش اینه نخند) . خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 آذر 1386 01:25
سلام سلامی به گرمی شومینه های خانه هایتان امسال خیلی هوا سرد شده و من تازه دارم معنی یخ کردنو میفهمم . امیدوارم زودتر برف بیاد تا دخترمو ببرم برف بازی
-
بدون عنوان
دوشنبه 14 آبان 1386 23:28
سلام کی میدونه آینده چی میشه ؟ من اصلا به سرنوشت عقیده ندارم ولی همه دورو بری هام میگن اشتباه میکنم . آخه اگه سرنوشت زندگی آدم ها رو میسازه پس عقل چیه ؟ پس انتخاب چیه ؟ خدا راه رو بوسیله سرنوشت به آدم نشون میده و آدم بوسیله عقل اونو انتخاب میکنه حالا خوب یا بد درست یا غلط اون بستگی به دید و نگرش ما آدمها داره . من اگه...
-
طلوع
یکشنبه 29 مهر 1386 00:56
چند وقته همش شده غروب.نمیدونم طلوع این غروب کی میرسه؟
-
خستگی
پنجشنبه 19 مهر 1386 01:03
از همه چی خسته شدم از همه چیز دیگه نمیدونم از کجا برم تا بتونم به شاه راه برسم متاسفانه نمیتونم به هیچکس بگم چمه حتی به مامانم که از اون نزدیکتر ندارم یا خواهرم که نیمی از خودمه فقط دارم از تو کم کم میشکنم و خرد میشم ولی کسی نمیبینه . دلم همراز میخواد که ندارم دیگه با خدا هم وقت نمیکنم حرف بزنم ....
-
دخترم
یکشنبه 8 مهر 1386 23:44
سلام دخترم داره بزرگ میشه و به حرف افتاده دیگه واقعا دارم شکل مادر به خودم میگیرم ولی هنوز تو خاطرات محو چهار سال پیش موندم . نمیدونم باید چی کار کنم وقتی بهم میگه مامان یه لحظه مات میمونم بعد تازه میفهمم مامان این نازنازی شیرین زبون منم که داره نگاهم میکنه !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 مهر 1386 01:06
هیچ وقت قلبتو ارزون نفروش.ولی عقلت رو به قلبت بفروش.
-
پاییز
یکشنبه 11 شهریور 1386 20:12
سلام شهریور هم داره تموم میشه و باز پاییز . از پاییز و از بادهایی که برگهارو میریزه و همه جارو زرد میکنه متنفرم . وقتی مدرسه میرفتم عاشق پاییز بودم که برم مدرسه ولی حالا که همه روزام مثل همدیگس از پاییز بدم میاد از شب هم میترسم و پاییز شروع شبهای بلند و سرد و سیاهه . نمیدونم چرا میگن پاییز فصل عشاق . عشق گرم و سوزان و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 شهریور 1386 01:51
دلتنگم بیش از ان که تا کنون بوده ام دلتنگم . دلتنگ هوای آزاد و نفسهای عمیق با آرامشی بی پایان ، آرامشی که دیگر حتی ذره ای از آن در وجودم نیست و نخواهد بود . دلتنگم دلتنگ روزهایی هستم که فقط خاطرات مبهمی از آنها بجا مانده . دلتنگ دوستانی که همه مرا به عنوانی تنها گذاشتند و شاید از دوستی فقط نامش را داشتند و بس. ذلتنگم...
-
رؤیـا
جمعه 26 مرداد 1386 02:14
سلام ببخشید من دوماه یک بار میام یه سلام میکنم و میرم ولی اگه خدا بخواد دیگه سعی میکنم بنویسم .من برای خودم مینویسم و اگه بازدید کننده ای هم نداشته باشم ناراحت نمیشم پس اگه از نوشته هام خوشتون نیومد هم میتونید نظرتونو بنویسید . این روزا خیلی دلم تنهایی میخواد ولی دخترم تا میبینه دارم غرق خودم میشم میگه مامان جون و من...
-
بازهم بازگشت نگار
چهارشنبه 10 مرداد 1386 20:16
سلام من از وقتی یادم میاد بدشانس بودم . بارز ترین نمونه اینکه تا وبلاگ جدیدم رو تاسیس کردم تلفن قطع شد . ولی حالا اگه شانس یاری کنه میام و مینویسم . فعلا حرفی برای گفتن ندارم ولی میدونم فردا کلی حرف دارم بابای
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 تیر 1386 23:52
سلام من اومدم تا خودم را معرفی کنم . اسم مستعار یا بهتر بگم اینترنتی من نگار ۲۵ سالمه و سه ساله که ازدواج کردم و یه فرشته کوچولو دارم به اسم زهرا که عاشقشم .
-
سلام
سهشنبه 22 خرداد 1386 19:51
سلام من صاحب اصلی این وبلاگ یعنی نگارم . میخوام بیام بنویسم چون تو واقعیت خیلی تنهام میخوام بیام تو این دنیای مجازی که از بچگی عاشقش بودم ( یعنی از ۱۸ یا ۱۹ سالگی )
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مرداد 1385 02:01
بهم سربسته گفت من نفهمیدم. دنیای مجازی خداحافظ.ازت متنفرم.بدترین ضربه های عمرم رو تو بهم زدی.ازت بدم میاد.دیگه قدم اینجا نمیذارم.نگید اگه خواستیم حالتو بپرسیم چی.میخوام با دنیای واقعی هم خدافظی کنم.بعضی از آدما خیلی راحت خدافظی میکنن.منم از اونا یاد میگیرم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مرداد 1385 01:13
به سراغ من اگر می آیید... لطفی در حق من بندهء ناچیز کنید که زراه آمده برگردید ودگر پشت سر خود را نگاهی نکنید یاد داشته باشید پس از آن به تمام کسانی که قصد خلوت تنهایی من را دارند یاد آوری کنید که من همچون جغدی گوشه تنهایی را باخود تقسیم کردم دوستان به من لطفی کنید به سراغ من دگر نیایید...