چشم من بیا منو یاری بکن
گونه هام خشکیده شد کاری بکن
غیر گریه مگه کاری میشه کرد
کاری از ما نمیاد زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد
وقتی که روز جهانی مخابراته شما تو مملکتت یه سرویس میری و برمیگردی تا کانکت شی.دست همه درد نکنه...
ای یار سفر کرده باز آی وبه منزل آی
بر این دل مجنونم نوری ز رخت بنمای
افسون تو هستم من افسون نگاه تو
آن نرگس چشمانت روشن کندم فردای
روزی که تو را دیدم در دام تو افتادم
کن مرحمتی بر من بند از دل من بگشای
جان از تن من چون رفت عشق تو نخواهد رفت
این عشق مرا بنگر بر آن نظری فرمای
هر روز تورا بینم در شور و شر و گرما
هر روز به من گردد مستولی غم و سرمای
من در دل خود گویم با هر غم وهر شادی
ای یار سفر کرده باز آی و به منزل آی...
سلام
این به اصطلاح شعری که نوشتم اولین سرودهء من هستش.میدونم اصلاً جالب نیست.ولی خب شعری که ساعت ۳ نیمه شب به سر آدمی که تا حالا فقط شعر رو خونده بیاد بهتر از این نمیشه. دوستان بدون تعارف نظراشونو بگن لطفاً.ممنون میشم.