اولا فکر میکردم یه توهم یا خیاله ولی دیدم نه واقعا صداش میاد گفتم خب حتما ساکنین طبقه اول هستند و من نمیبینمشون برای همین صبحها که میرسیدم بعد ازاومدن اون صدا دولا میشدم و پایین رو نگاه میکردم ولی هیچی نمی دیدم . دیگه کم کم به این باور رسیدم که وجود داره . بله هر روز صبح وقتی در اصلی ساختمان محل کارمو باز میکردم و از طبقه اول و دوم میگذشتم جلوی در شرکت صدای باز شدن در میومد و میاد و بعد از چند ثانیه هم بسته میشه . میدونم به نظر بعضیا خنده داره بعضی ها فکر میکنن مالیخولیایی شدم و شاید بعضی ها همفکر کنن دروغ میگم ولی واقعا هر روز صبح صدارو میشنوم که بعد از اومدن من یکی میاد تو ولی هیچ وقت نمیبینمش . بعضی روزا که حس نمیکنم اومده می ایستم و چشمامو می بندم و میبینم باز هم صدای باز و بسته شدن در اومد .

دو راهی


سر یه دو راهی موندم که میدونم کدوم درسته کدوم غلط و تازه میدونم کدومش ادامه راه خودمه ولی نمیدونم چرا نمیتونم برم  و میدونم این راها مثل دو تا خط موازی هستند و هر کدومو که پیش بگیرم اگه بخوام تغییر مسیر بدم اون وسط میفتم و از بین میرم چون فاصله این دوتا خط خیلی زیاده و من نمیتونم این فاصله موجود رو بپرم . دلم میخواد با یکی حرف بزنم که از هیچی خبر نداشته باشه تا بتونه کاملا منطقی جوابمو بده و اصلا احساسات رو نا دیده بگیره . دلم میخواد دوتا مسیر یکی بشه تا من با خیال راحت و قدمهای محکم برم جلو ولی این غیر ممکنه و اصلا نمیشه . بدجور این دو راهی تو راه زندگیم پیش اومد ....




آقا این سرما خوردگی عجب بد دردیه امروزسر کار همش خوابیده بودم و اصلا هم حوصله هیچی نداشتم . تازه الانم اصلا حالم خوب نیست ولی دلم میخواست بنویسم . نمیدونم چرا این روزا شدم کلکسیون مریضی همش یه جوری خوب نیستم دیگه خسته شدم .
راستی اینو میخواستم خیلی وقت پیشا بگم ولی یادم میرفت : وبلاگهای من فقط نگار و روزهای جهنمی  حک شده ، یعنی یکی پسشو در اورد ولی هیچی نمینویسه . منم مجبور شدم بیام اینجا .
دیگه اینکه یه عالمه دلم واسه اومدن سال جدید تنگ شده البته عید رو دوست ندارم ولی سال جدیدو دوست دارم و کلی هم منتظرشم . دلم میخواد زودتر ببینم اولش چه جوری شروع میشه چون کلی کار دارم واسه سال دیگه که مطمئنم همشو انجام میدم . 

                                                  

راستی احتیاج به یکمی دعا دارم از تمام دوستانی که دوستم دارن میخوام منو دعا کنن . ممنون 
          
                                          


                                          
                                                 

دلم واسه حرفای عاشقانت تنگ شده . دلم برای آغوش بزرگت که به راحتی توی اون جا میگیرم تنگ شده . دلم برای نگاه های شیطونت تنگ شده . دلم میخواد دوباره ببوسمت ، بوسه ای طولانی به اندازه تمام روزای عمرم . دلم برای اون لوس شدنات اون ادا در اوردنات تنگ شده . دلم برای روزایی که میدیدم منتظری ولی بازم نمی اومدم جلو تا نگاهت کنم یه ریزه شده .  برای اون موقعهایی که خوابت میومد و نمیذاشتم بری بخوابی ، برای شبایی که تا صبح باهم گریه کردیم . برای اون روزایی که فقط ۵ دقیقه وقت داشتیم هم دیگرو ببینیم ولی بازم کلی وقت میذاشتیم که همون ۵ دقیقه پیش هم باشیم ، خیلی دلم میخواد بازم اون زمانی بیاد که انقدر مطمئن بودم که دوسم داری اگه باهات حرف هم نمیزدم میدونستم الان داری به من فکر میکنی و من هم با تمام وجود به یاد تو بودم . 
ولی خب ما که هنوز حتی همو ندیدیم . بازم داشتم خواب میدیدم .

سلام
من میام اینجا