دلم واسه حرفای عاشقانت تنگ شده . دلم برای آغوش بزرگت که به راحتی توی اون جا میگیرم تنگ شده . دلم برای نگاه های شیطونت تنگ شده . دلم میخواد دوباره ببوسمت ، بوسه ای طولانی به اندازه تمام روزای عمرم . دلم برای اون لوس شدنات اون ادا در اوردنات تنگ شده . دلم برای روزایی که میدیدم منتظری ولی بازم نمی اومدم جلو تا نگاهت کنم یه ریزه شده . برای اون موقعهایی که خوابت میومد و نمیذاشتم بری بخوابی ، برای شبایی که تا صبح باهم گریه کردیم . برای اون روزایی که فقط ۵ دقیقه وقت داشتیم هم دیگرو ببینیم ولی بازم کلی وقت میذاشتیم که همون ۵ دقیقه پیش هم باشیم ، خیلی دلم میخواد بازم اون زمانی بیاد که انقدر مطمئن بودم که دوسم داری اگه باهات حرف هم نمیزدم میدونستم الان داری به من فکر میکنی و من هم با تمام وجود به یاد تو بودم .
ولی خب ما که هنوز حتی همو ندیدیم . بازم داشتم خواب میدیدم .
چه خواب قشنگی امیدوارم تعبیرش اونی باشه که دوست داری
خواب...خواب...خواب...
چه قدر این کلمه رو با تمام رویاهاش دوست دارم...
سلام
تو چرا یه جا بند نمیشی؟ چرا هی اینورو اونور میری؟ خوب نیست آدم اینقدر نا آرام باشه!
به هر حال خونهی مادر بزرگه هزارتا... اه! چیزه... خونهی جدید مبارکD:
پیروز باشی.
شام زیاد خوردی باد آووردی.
حالا اون جمله آخرو نمینوشتی بهت تهمت عاشقی میزدن؟ ضد حال میزنی!
با قسمت دوم نظر سیاه ِ روشن موافقم.
این بار روشنِ سیاه نوشته بود.
بیـــــــــــــــــــــــــــخیال
همه میدونن من عاشقم ولی این یه خوابه چون هنوز با کسی اینجوری نبودم
اینم یه جورشه لابد ...
حرفهای قشنگت معنای زیادی داره...