نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بستهاست
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکستهاست
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی میسوزدم گه مینوازد
پریشان سایهای آشفته آهنگ
ز مغزم میتراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینهام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه میخواهم بگویم...
سایه
کلی بخوای حساب کنی خوبم.فقط از این آهنگ خوشم اومد.
سلام
خوشحالم که خوبی
رنگ بندی جدید وبلاگتم تبریک می گم
کاملا معلومه که چند وقته نتونستم سر بزنم به اینجا
امید وارم همیشه خوب و خوش و سرحال و سربلند بمونی
و ایرونی
سلام
انتخاب زیبایی کردی عزیز...
پیروز باشی.
خوشحالترینم که تو خوبی و مدیون لطفهای بیکرانت...
امیدوارم لایق باشم...
نقاشی یادت نره...
نمیدانم نمیدانم ...
کسی پیدا کند من را در این فصل فراموشی ...
زیبا بود
زیبا تر از زیبا
خیلی وقت بود پیشت تیمده بودم
سلام ...
نمی دانم چه میخواهم بگویم ...
خیلی قشنگ بود ... کلی هم بخوای حساب کنی! خوشحال هم ازینکه خوبی ...
نمی دونم سلام کنم یا نه حتی نمی دونم باید چه نظری باید
بدم نمی دونم می خوام بنیویسم
برو بچه بروووووووو
راستی وبلاگم به روز شده
می شود چون باران بود
می توان بارید
می توان با دگران برای دگران خندید
هنوز ان عشق کهنه سو سو میزند
محبت را دریغ مکن
و تنها خواسته من باز ببار
تو باریدن را خوب می شناسی
تو با بوی باران اشنایی
ببار ببارببار