هر چند وقت یه بار کفشای نازنینمونو میبردن.هر چی سعی کردیم بگیریمش نشد.دیشب خواهرم با شوهرش اومدن خونهء ما.نیم ساعت پیش برادر کوچیکم اومده میگه: نفیس پاشو بیا بیرون دزد اومده!
مثل فشنگ دویدم بیرون اتاق.دیدم برادر بزرگم و دامادمون رفتن بیرون.منم به خاطر احتیاط صدا کردن وسط حال بخوابم.منم اومدم شبکه.همین چند دقیقه پیش مامانم داد زد گرفتنش!
پلیس همیشه حاضر ۱۱۰ یکیشونو دستگیر کرد.
خدا خودش رحم کنه!
سلام وبلاگ بسیار خوبی داری ومطالب جالبی می نویسی
موفق و پیروز باشی.
به من هم سری بزن خوشحال می شم.
سلام
عجب آدم شجاعی تو اون اوضاع نشستی پای نت .
حالا خوب شد کامپیوترت رو نبردن وگرنه ما چیکار میکردیم بدون نفیسه ......................
سلام .... وای پلیس بازییییییییییییی ... منم بازی ؟ من نقش کفش رو بازی میکنم .. که بدزدنم...
سلام
این حرفا چیه بلینک من حالا حالاها هستم
سلام
ای دزد کفش دزد بد خدا رو شکر که گرفتنش آخ که من اینقدر از دزد می ترسم (;
خوش باشی
oonio ke gereftan refigham bood , vali man dar raftam :P:P;)
« گفت لیلی را خلیفه کان تویی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگــــر خوبان تو افزون نیســــــتی
گفت خاموش تو مجنون نیستی »
خوشگل بود مهربونم.اما یکم درد داشت