سلام این چند وقته من دیدم که چندتا از دوستانی که به وبلاگ من لطف دارن وسر میزنن دچار یه سوء تفاهم شدن.جریان اینه که همه سؤال میکنن که من بچهء اهواز ویا کلاً بچهءجنوبم یا نه؟ عرض کنم خدمت دوستای گلم که بنده زاده و بزرگ شدهء تهرانم و پدر بزرگ و مادر بزرگهایم و قبلیاشون هم مال تهران و حومهء تهران هستن. ولی زمان جنگ یه خانوم محترمی که از جنگ با ۳ تا بچهء کوچولوش فرار کرده بودن و شوهرش هم نظامی و مشغول جنگ بوده هم محلی ما میشن.(البته من اون موقع وجود خارجی نداشتم. حتی نگار که از من بزرگتره نبوده.)خلاصه نگار که به دنیا میاد بعد از چند وقت اون خانواده پدرشون میاد واز تهران میرن اهواز. ما از هم بی خبر بودیم تا ۲ سال بعد از فوت بابا .به عبارتی ۱۰ سال بعد از اون ماجرا.اون خانم محترم به هر زوری که شده شمارهء منزل جدید مارو پیدا کرد و یه روز که مامان داشت برای من و نگار از خاله زیبا(همون خانومه)صحبت میکرد تلفن خونه زنگ زد.نگار گوشیو برداشت.ما دیدیم چشماش ۸ تا شده(آخه چشای نگار همینجوری درشته وای به روزی که تعجب کنه.)خلاصه بعد از ۵ دقیقه تعجب گفت مامان بیا تلفن خاله زیباس. خلاصه کنم.از اون سال ما هر سال عید میریم اهواز خونهء اونا و تابستونا اونا میان خونهء ما. شهریور۸۳ ما طی یک مراسم کاملاً رسمی دختر برادر خاله زیبا رو واسه برادرم عقد کردیم.حالا دیگه فامیل شدیم. اینم از قضیهء نفیسه و جنوب.در ضمن من عاشق شبای کارونم.هر کی ببینه عاشقش میشه.دعا کنید بتونم تابستون برم.چون خیلی دلم میخواد. |