سلام
یه سلام با یه دنیا غم.رفتنی شدیم.دو ماه دیگه اسباب کشی داریم.قراره بریم لواسون.امروز رفتیم خونه دیدیم.فقط مونده بستن قرارداد.این یعنی کنده شدن من از تمام خاطراتم.الان که اینارو مینویسم یه بغض گنده گلومو فشار میده.حتی دلم واسه همسایمون که ازش متنفرم تنگ میشه.آخه این خونه همش خاطرس.از مادر بزرگم،از شیطونیام،از همه چیز.دیگه حتی پسر داییم نمیتونه بعدازظهرا که دلم میگیره بیاد ببردم بیرون.یا نمیتونم از سر بیکاری برم بچه فسقلیای محلو دست بندازم.امیدوارم هیشکی مجبور نشه از خاطراتش کنده بشه.همیشه ادعا میکنم که من برام وابستگی معنی نداره.ولی مثل اینکه این خونه و خاطراتش از وابستگیای زندگی من هستن. خیلی برام سخته.وقتی شنیدم اینجا فروخته شده فقط گریه کردم.ولی با گریه هیچ چیز درست نمیشه.فقط از همتون میخوام که جدی جدی دعا کنید مامانم راضی شه برام ماشین بخره.وگرنه من تو تنهایی اونجا دق میکنم.
با امید به دعاهای شما دوستان.
نفیسهء دلشکسته وتنهای بدبخت وغریب وبیچاره.