سلام
چندروزه مامانم و خواهرم رفتن مسافرت تازه فهمیدم چقدر نازیمو نگه میداشتن تا من راحت باشم . تازه فهمیدم چقدر اونا به نزدیک شدن به خودم کمکم میکنن ولی باید کم کم به خودم بیام دیگه نه؟
بگذریم
عسلکم تازگی یاد گرفته برقصه انقدر با مره میرقصه که غش میکنم از خنده بعد بهم میگه مامان اینجوری نکن(منظورش اینه نخند) . خیلی شیرینه که همصحبتم یه آدمیه که هنوز هیچی از کلکهای دنیارو بلد نیست و تازه داره میفهمه مامان و بابا یعنی چی . خیلی بهم روح زندگی میبخشه و منو از فضای خودم دور میکنه و این خیلی خوشحالم میکنه .الانم رفته رو میز کامپیوترمیرقصه من هم اصلا نمیبینم چی تایپ میکنم ولی میدونم درسته .
از کسانی که میان و عشق منو به دخترم میخونن ممنونم . قبلا من خیلی وبلاگ جالبتری داشتم ولی الان جز دخترم فکری ندارم که بتونم چیز دیگه ای بنویسم ولی یواش یواش میخوام کم کم فکرمو بازتر کنم تا فقط اینجا اسم عسلکم نباشه .
|