نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بستهاست
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکستهاست
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی میسوزدم گه مینوازد
پریشان سایهای آشفته آهنگ
ز مغزم میتراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینهام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه میخواهم بگویم...
سایه
کلی بخوای حساب کنی خوبم.فقط از این آهنگ خوشم اومد. |