سلام
دلم میخواد انقدر یکیو بزنم تا خودم از خستگی بیفتم . به خاطر همه کوتاه میام ولی هیچکس حاضر نیست به خاطر من یه ذره کتک بخوره آخه این چه روزگاریه بابا من که کاری ندارم فقط میخوام یکم بزنمشون مگه چی میشه کسی اذیت نمیشه که .
اگه کسی لطف کنه و بیاد من بزنمش اول از یه کله توی صورتش شروع میکنم بعد یکم میزنم تو کلش تا از حال بره و من راحت تر بزنمش شاید هم یه گاز از گردنش بگیرم تا خونش بزنه بیرون بعد هم دیگه نمیدونم ولی کلی سر حال میام و روحیم عوض میشه .
این توقع خیلی زیاده؟
خیلی دلم گرفته دوباره اوضاعم داره میپیچه به هم . خیلی خستم احتیاج به یکی دارم که کتکش بزنم
سلام..ممنون از نظرتون..وای خدا چه خوشگله عسلکتون
موفق باشید
حالا نمیشه یه جور دیگه خودتو تخلیه کنی؟
شکایت کرد روزی دیده با دل
که کار من شد از جور تو مشکل
ترا دادست دست شوق بر باد
مر ا کنده است سیل اشک بنیاد
زبس اندیشه های خام کردی
مرا و خویش را بدنام کردی
چرا باید چنین خودکام بودن
اسیردانه ی هر دام بودن
تو رفتی و مرا همراه بردی
به زندانخانه ی عشقم سپردی
مرا کار تو کرد آلوده دامن
تو اول دیدی آنگه خواستم من
تو از دیروز گویی من از امروز
تو استادی در این ره من نو آموز
تو گفتی راه عشق از فتنه پاک است
چو دیدم پرتگاهی خوفناک است
ترا کرد آرزوی وصل خرسند
مرا هجران گسست از هم رگ و بند
مرا شمشیر زد گیتی ترا مشت
ترا رنجور کرد اما مرا کشت
اگر سنگی زکوی دلبر آمد
ترا بر پای و مارا بر سر آمد
تو بوسی آستین ما آستان را
تو بینی ملک تن ما ملک جان را
ترا فرسود گر روز سیاهی
مرا سوزاند عالم سوز آهی
سبز باشید
عصبانیتت خوب شد
سلام خوبی حالت چطوره هنوز هم احساس تنهایی میکنی
به امید شادابی همه شما دوستان
سلام عزیزم کسی رو پیدا کردی واسه خالی شدن
امروز در باور و ناباوری
به دنبال نگاهی از سر شوق برچار چوبه ی در هستم
و تو که می پنداری من همه کس آفتابم
بدان خالص تر از ذره ی خاکم.
آخه چرا؟ اینم شد زندگی
اوقات به کامتون باشه
روز آفتابی خوبیه نه؟
ممنون که نظر لطفی به وبلاگ من داشتید. بله این اشعار از خودمه. که به مرور دارم از حدود ۱۰ سال پیش که در نشریات به چاپ رسیده وارد وبلاگم می کنم تا جای دیگه ای غیر از کاغذ که خیلی اتفاقا ممکن براش بی افته، برای حفظ و نگهداریشون داشته باشم.
به امید دیدار
سلام دوست عزیز
وب قشنگ و پر محتوایی دارید
خوشحال می شم که به وب من هم سر بزنی