بنفش



وقتی صدام زد و بوسیدم هنوز چشمام بسته بود و فکر میکردم خوابم.ولی بوی عطرش فهموند که خودشه و تازه اومده خونه.یه ذره چشمامو باز کردم ولی به خاطر نور دوباره بستمشون. نمیدونم چرا داداشیم منو یاد رنگ بنفش میندازه.وقتی عطرشو حس میکنم تا چشمامو می بندم همه جا بنفش میشه. 
                                         
نظرات 9 + ارسال نظر
غریبه یکشنبه 11 اردیبهشت 1384 ساعت 05:52

سلام و درود
خیلی رمانتیک بود . خوش بحال داداشت که این چنین خواهر پر احساسی داره .
امیدوارم یادت نرفته باشه که بهم قول دادی جواب کامنتام رو بدی .
من منتظرم
یا حق

بردیا یکشنبه 11 اردیبهشت 1384 ساعت 14:23 http://amentia.persianblog.com

ایول ... چه خواهر ماهی ...

ممدم ممد اهوازی یکشنبه 11 اردیبهشت 1384 ساعت 14:27 http://mamadahvazi.blogsky.com

سلام
حال شما
خوش به حال برادرت که یه خواهر مثل تو داره

زهرا یکشنبه 11 اردیبهشت 1384 ساعت 15:00 http://saattanhaie.blogsky.com

سلام
عزیزم شعری که گفتی از نظر من معرکه شده
همینطوری ادامه بده
بازم بهت سر میزنم

لیمویی یکشنبه 11 اردیبهشت 1384 ساعت 15:58 http://pacific.blogsky.com

چه رابطه قشنگی بین و خواهر و برادر.....
همیشه آرزوشو داشتم.....اما حیف...

شیدا بی لوسی یکشنبه 11 اردیبهشت 1384 ساعت 17:53 http://www.javabet.persianblog.com

سلام خانمی امیدوارم داداشت همیشه کنارت باشه . راستی اون دعات چی شد ؟‌مشکلت حل شد ؟

مسیح یکشنبه 11 اردیبهشت 1384 ساعت 20:02 http://aaddee.blogsky.com

سلام

خوش به حال تو

خوش به حال داداشت

کاش مسیحم یه خواهر داشت ...

سربلند بمونی و ایرونی

بن بست ابهام یکشنبه 11 اردیبهشت 1384 ساعت 22:56 http://bun-bast.blogsky.com

سلام.
تصویرهایی که هر روز جلوی چشمام رژه میرن

[ بدون نام ] یکشنبه 11 اردیبهشت 1384 ساعت 22:57

قبلی رو ندیده بگیر...اشتباهی اومد

هر کسی با یه بویی شناخته میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد